سناریو استری کیدز _ فیلیکس ...قسمت دوم (آخر)

هلن هنوز به دیوار تکیه داده بود. قلبش محکم می‌زد. لب‌هاش باز بود انگار می‌خواست چیزی بگه، ولی قبل از اینکه کلمه‌ای از دهنش دربیاد، فیلیکس جلو اومد.

فیلیکس : باهام ازدواج کن ...

نگاهش پر از خشم نبود… پر از بغض بود. پر از دو سال صبر. پر از عشقِ سرکوب‌شده.

بی‌هوا، لب‌هاشو روی لب‌های هلن کوبید. نه آروم، نه ملایم—یه بوسهٔ عمیق و پر از عشق. دستاش صورت هلن رو گرفت، انگار می‌ترسید دوباره عقب بره.

هلن اولش شوکه شد، چشم‌هاش باز موند، ولی وقتی نفس فیلیکس و لرزش دست‌هاش رو حس کرد، پلک‌هاشو بست. یه حس گرم و سنگین کل وجودش رو گرفت...

فیلیکس بین بوسه، نفس‌نفس می‌زد، صدای خش‌دارش توی سکوت پیچید:
«دیگه طاقت ندارم…میفهمی؟ تو همه‌چیِ منی، هلن…!»

دستای هلن که روی شونه فیلیکس بود کم‌کم اومد پایین و بازوشو چنگ زد ...

فیلیکس بدون هیچ مکثی وحشیانه لباشو میبوسید ... وقتی فیلیکس بالاخره عقب کشید، پیشونی‌شو محکم روی پیشونی هلن گذاشت. نفس‌هاشون قاطی شده بود، هر دو نفس‌زنان و خسته، ولی انگار یه بار بزرگ از روی قلبشون برداشته شده بود.

فیلیکس (زمزمه ولی هنوز نفس‌نفس‌زنان): «حالا دیگه همه‌چی رو بدونن یا ندونن، مهم نیست… من نمی‌ذارم ازم دور شی..»

_______________M☆Q_______________

#هیونجین #بلک_پینک #استری_کیدز #سناریو #داستان #وینتر #ایتزی #جنی #هان #سونگمین #رزی #فیلیکس
دیدگاه ها (۳)

استری کیدز

لیسا_فیلیکس

سناریو استری کیدز _ فیلیکس

سناریو استری کیدز _ قسمت آخر

سناریو هان جیسونگ

Police and lovePt7ادامهمینهو که از ریخته شدن آب روی سرش شوکه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط